خاطره ای از یک دیدار با حاج حسین_همدانی
داخل هواپیما تقریبا همه سر جاهایش مستقر شده بودند و آرام نشسته بودند اما هواپیما بلند نمی شد، سکوت خاص و پر طمأنینه ای بر ذهن همه در هواپیما سایه افکنده بود، هیچ صدایی از هیچکس بر نمی خاست و این نشان می داد که تقریبا تمامی مسافران هواپیما بزرگسال هستند، هرکسی در سکوت، خودش را سرگرم می کرد تا کسی دیگری متوجه حضورشان نشود، خانمی در حالیکه دستکشی مشکی بر دستش بود به آرامی در حال قرایت قرآن کریم بود, اقای کناری که چهره آشنایی داشت و به نظرم از مسؤولان دولتی بود، روزنامه همشهری را باز کرد و شروع به مطالعه کرد، و البته سرش را آنچنان داخل روزنامه کرد که کسی او را نشناسد، ردیف جلوتر وزیر سابق صنعت و معدن در کنار همسرش خیلی مودب و آرام نشسته بودند. این سوتر مرد جا افتاده خوش صورتی با ریشهای سپیدش که چفیه سفید وسیاهش، صورت زیبایش را زیباتر نشان می داد در کنار همسرش نشسته بود و گهگاهی رو به این طرف و آنطرف بر می گرداند و با چند نفری در کمال آرامش و طمأنینه صحبت می کرد، می شنیدم که اطرافیان از او بعنوان یک بزرگمرد یاد می کنند. خانمی هم در کنار من بود که با ادب و هیجان خاصی دایم از من پرس وجود می کرد که من چه کاره هستم با کی آمده ام ، آیا من قبلا تجربه این سفر دارم یا نه، آنجا چگونه است؟ بازنشسته هستم یا هنوز کارمند... و من هم سعی می کردم همچنان مودبانه کنجکاوی هایش را آرام کنم و به این ترتیب بودکه با او هم سخن می شدم و جواب به سوالهایش می دادم.
زمان می گذشت و همچنان تمامی مسافران هواپیما منتظر پرواز بودند. در این لحظه بلند گوی هواپیما اعلام کرد که لطفا جناب سردار همدانی به در ورودی هواپیما تشریف ببرند. به ناگهان دیدم همه اطرافیان چشم شدند و به این مرد خوش سیما و جذاب که چپیه اش را بروی شانه هایش مرتب می کرد، خیره شدند. از جایش بلند شد و بسوی قسمت جلوی هواپیما رفت. همه خوب میدانستند مشکلی هست که فقط با حضور ایشان حل می شود. دقایقی بعد در حالیکه صدای غرش و حرکت موتورهای هواپیما را می شنیدیم، بازگشتند، در حالیکه می نشستند رو بمن کردند و با سلام علیک مودبانه ای بمن گفتند شنیدم که تهیه کننده تلویزیون هستی احسنت به شما ... و پرسیدند چه می کنی و چه کرده ای و اکنون در این زمانه چه باید کرد..؟ و من با افتخار وصف ناشدنی شروع به همصحبتی با این مرد بزرگ کردم و میدیدم که ایشان با چه نکته سنجی بیان من را مداقه می کنند.
این اولین دیدار و آشنایی من با ابووهب در هواپیمایی که مقصدش نجف و کربلا برای راهپیمایی اربعین93,بود
ارسالی از سرکار خانم فولادگر