ماندن در صف عاشورایی امام عشق تنها با یقین مطلق بدست می­آید.

معرفی شهیدان 8 سال دفاع مقدس کشورمان ایران
صفحه خانگی پارسی یار درباره

بازهم علی تنها است!

آن موقع که آندلس از دست رفت، و به نام اسپانیا معروف شد، شاید کسی باور نمی کرد: این اسپانیا بتواند حتی قلب مکه را هم فتح کند، و همه آن بلاهایی را که بر مسلمین آوردند، بدست خود مسلمین این کار را بکنند!

اکنون پس از گذشت 10قرن همه قرینه ها، در مکه و مدینه به دست آل سعود ایجاد شده است، و فرصت برای بیرون راندن مسلمانان، از عربستان فراهم شده است! همه مردم عربستان به قدری فاسد شده اند، که به پیامبر اسلام اهانت می شود، هیچ صدایی از آن جا شنیده نمی شود. از سنگ و چوب صدا در می آید، ولی از مردم مکه و مدینه هرگز! آن هایی که سال ها است، نان پیامبر را می خورند، ولی حرمت او را پاس نمی دارند!

آل سعود آن ها را کاملا اخته کرده است. اگر آن روزی، نوه پیامبر را ،در مکه تعقیب می کردند تا بکشند، حداقل با خود پیامبر کاری نداشتند. ولی امروز خود پیامبر تحت تعقیب است! و باید برای مجازات آماده شود. ندای هل من ناصر حسینی، امروز از حلقوم پیامبر بیرون می آید. زیرا هرچه زمان می گذرد، غیرت مردمان کمتر و کمتر می شود.

اگر روزی سلمان رشدی، به اعدام محکوم می شد، امروز اخلاف مدعی  و: ناصالح، با هتاکان به پیامبر، دست دوستی می دهد، و ادعا دارند که: فرزند مکه و منی است! از آن بدتر، کسی با آن ها دست دوستی می دهد، و پای میز مذاکره می نشیند، که ادعا می کند فرزند قم و تهران است! آن ها بقدری سترون شده اند که، حتی حاضر نیستند یک اخم بکنند، و یا حتی میز مذاکره را رها کنند، و به عنوان اعتراض با آن ها دست هم می دهند!

موضوع از زمانی شروع شد که به: مدینه حمله شد و بقیع تخریب گردید، و کسی به تخریب گران چیزی نگفت . آن ها سپس به سراغ قبله اول مسلمین رفتند، قدس شریف را ازبین بردند! و بجای آن یک ساختمان نوساز را، قبله اول معرفی کردند. از کنار هیکل سلیمان، نوک پیکان حمله خود را، به قبله دوم نشانه رفتند. اما نه با سلاح سرد یا گرم، بلکه با دامن هایی گرمتر از سلاح !

آل سعود، مرکز فحشا و فساد شد. ماهواره های ضد اخلاقی، در تمام دنیا بودجه خود را از عربستان گرفتند! تمام کنار دریا ها در تسخیر: اعراب خوشگذران قرار گرفت، که فقط ناموس ساکنان آن جا را می خواست! از کنار دریای بالتیک تا: دریای سرخ،  از شیکاگو تا جنوبگان!  همه تبدیل به مراکزی شدند که: فقط فساد خرید و فروش می کردند، درست همان سبک که در کنار دریای اندلس، مسلمانان را به دریا ریختند!

امروز دیگر لازم نیست که صلیبی ها، بیایند یا جنگ صلیبی دوباره صورت بگیرد! زیرا دیگر غیرت مسلمانی! باقی نمانده است که لگد کوب شود! فساد در درون هیات های حاکمه مسلمین، ریشه دوانیده و همگی آن ها، سر سپرده صلیبی ها هستند. و صلیبی ها از خود می پرسند: با چه کسی باید بجنگند؟ چون کس دیگری باقی نمانده است!

اگر در گوشه و کنار، هنوز هستند کسانی که به ندای پیامبر، پاسخ می دهند دشنه تیز حکومت ها، آن ها را برجای خود می نشاند! کشته و زخمی شدن مسلمانان تونس، پاکستان و مصر و.. همه حاکی از این است که دولت های اسلامی ، جای شوالیه های قرون وسطی را گرفته و: نیازی به زحمت دادن به آن ها نیست! در تهران و قم هم همینطور است! مردم از خود سوال می کنند: با چه کسی باید بجنگیم؟ و برعلیه چه کسی شعار بدهیم؟

اگر مرگ بر فرانسه بگویند، متهم به ضدیت با مذاکرات می شوند! اگر مرگ بر آمریکا بگویند، متهم به دفاع از تحریم ها می شوند! واگر مرگ بر انگلیس بگویند، متهم به :اهانت به آقازاده های لندن نشین و: پدران آن ها  می شوند.

 

و می بینیم بازهم علی تنها است! شاید از تنها هم تنها تر، چرا که پیامبر مدینه است و: علی باب آن. و آن ها باید باب را بشکنند، تا وارد مدینه شوند. آن زمان که علی را می شکستند، برای همین بود تا بتوانند :راحت تر وارد مدینه شوند. و فاتحه ای برای اسلام بخوانند!


عاشقانه پاک

وقتی بابام...
درباره مهریه ازم پرسید...
گفتم که میخوام سنت شکنی کنم...
مهریهم کلت کمری آقامهدی و یه جلد قرآن کریم بود...!
از فردای اون روز سادگی زندگی بدون تشریفات...
مهریه،جشن عقد و عروسیمون...
شده بود زبونزد همه مردم و منبر علمای شهر....
چند ماه بعد ازدواجمون...
بهم گفت:
\"میخوام برم جنوب...
تو هم باهام میای...؟\"
منم واسه اینکه نزدیکش باشم...
قبول کردم و باهاش رفتم...
تنها چیزی که تو این چند سال زندگی مشترک آزارم میداد...
دلتنگی بود...
.
بیقرارتوامودردل تنگم گله هاست...
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست...
.
وقتی شبا با خستگی میومد خونه...
از فرط خستگی خوابش میبرد..
میشِستم و نگاش میکردم...
حتی وقتی تو خواب پهلو به پهلو میشد...
میرفتم سمت دیگه میشستم...
تا بتونم سیر تماشاش کنم...
.
لذت دیدن رویت به دلم می چسبد...
دوست دارم که فقط سیر نگاهت بکنم...
.
زندگیمون همش دوری و اضطراب بود...
وقتی شهید شد...
گفتم دلم میخواد،تو مسیر تشییع
تو آمبولانس کنارش باشم...
ولی با سکوت دوست آقامهدی مواجه شدم...
دلم هرّی ریخت...
پیش خودم گفتم...
نکنه مهدی باکری هم...
مثه علی و حمید باکری...
جنازهای نداره...؟!
آخرشم...
حسرت دیدنش به دلم موند...
.
حسرتی گر به دلم هست همان دیدن توست...
.
دلتنگش که میشدم...
جلوی قاب عکسش میایستادم و...
باهاش درد دل میکردم...
گاهی ساعتها مقابل عکسش اشک میریختم...
تا کمی آروم شم...
اگه یه روزی زمان به عقب برگرده و...
باز مهدی باکری ازم  خواستگاری کنه...
بازم حاضرم همون زندگی رو که باهاش تجربه کردم...
بازم داشته باشم...
.
(همسر شهید،مهدی باکری)
.
چه دردناکه...
کسی که دوستش داری و...
همیشه جاش تو قلبته...
پیش چشات نباشه و...
...
حَبِیبٌ غَابَ عَنْ عَیْنِی وَ جِسْمِی و َعَنْ قَلْبِی...
حَبِیبِی لَا یغیبُ
(از عاشقانه های مولا علی در فراق
فاطمه ش...)
بحارالانوار ج43ص21



اخلاص پیرمرد

ثبت نام که کردن یه اتوبوس شدن. بعضی هاشون پیر بودن و بعضی هاشون جا افتاده. سن بچه هاشون بین 17 تا 35 سال بود که شهید شده بودن. قرار بود ببریمشون منطقه جنگی.  یک بازدید بود از مناطق آزاد شده.
°
همه سوار شدن، ماندن یک پیرمرد و یک پیرزن و یک صندلی روی چرخ اتوبوس.
اومدن گفتن:
اگه میشه جای ما رو عوض کنین. زیر پامون بالاس، اذیت میشیم.

گفتیم. کسی پا نشد. اکثرا مثل اونا پیر بودن. فقط یکیشون بلند شد. پیرمردی بود، تنها. وقتی می رفت روی آن صندلی بشینه، می لنگید.
گفتم:
حاجی شما که بدتری. پاهات درد می کنه!
گفت:
عیب نداره عزیزم. بذار راحت باشن.
°
تا خبر رسید که اتوبوس رفته روی مین خودمون رو رسوندیم. چرخ عقب رفته بود رو مین. اخلاص پیرمرد او را به پسرش رسانده بود...

کتاب_پیش_نیاز ، روایت26
به نقل از محمد دلگرم


اسم حضرت زهرا(س)...

اسم حضرت زهرا(س)...


یک بار اتفاق افتاد که بچه ها چند روز می گشتند و شهید پیدا نمی کردند. رمز شکستن قفل و پیدا کردن شهید، نام مقدس حضرت زهرا (س) بود. 15 روز گشتیم و شهید پیدا نکردیم. یک روز صبح بلند شده و سوار ماشین شدیم که برویم. با اعتقاد گفتم: «امروز شهید پیدا می کنیم، بعد گفتم که این ذکر را زمزمه کنید:
دست و من عنایت و لطف و عطای فاطمه (س)
منم گدای فاطمه، منم گــــــدای فاطمه (س) »

تعدادی این ذکر را خواندند. بچه ها حالی پیدا کردند و گفتیم: «یا حضرت زهرا (س) ما امروز گدای شماییم. آمده ایم زائران امام حسین (ع) را پیدا کنیم. اعتقاد هم داریم که هیچ گدایی را از در خانه ات رد نمی کنی.»
همان طور که از تپه بالا می رفتیم، یک برآمدگی دیدیم.
کلنگ زدیم، کارت شناسایی شهید بیرون آمد. شهید از لشگر 17 و گردان ولی عصر (عج) بود.یک روز صبح هم چند تا شهید پیدا کردیم. در کانال ماهی که اکثراً مجهو ل الهویه بودند. اولین شهیدی که پیدا شد، شهیدی بود که اول مجروح شده بود. بعد او را داخل پتو گذاشته بودند و بعد شهید شده بود. فکر می کنم نزدیک به 430 تکه بود.بعد از آن شهیدی پیدا شد که از کمر به پایین بود و فقط شلوار و کتانی او پیدا بود. بچه ها ابتدا نگاه کردند ولی چیزی متوجه نشدند. از شلوار و کتانی اش معلوم بود ایرانی است. 15 _ 20 دقیقه ای نشستم و با او حرف زدم و گفتم که شما خودتان ناظر و شاهد هستی. بیا و کمک کن من اثری از تو به دست بیاورم. توجهی نشد.
حدود یک ساعت با این شهید صحبت کردم، گفتم اگر اثری از تو پیدا شود، به نیت حضرت زهرا (س) چهارده هزار صلوات می فرستم. مگر تو نمی خواهی به حضرت زهرا (س ) خیری برسد.بعد گفتم که یک زیارت عاشورا برایت همین جا می خوانم. کمک کن.

ظهر بود و هوا خیلی گرم. بچه ها برای نماز رفته بودند. گفتم اگر کمک کنی آثاری از تو پیدا شود، همین جا برایت روضه ی حضرت زهرا (س) می خوانم. دیدم خبری نشد. بعد گریه کردم و گفتم عیبی ندارد و ما دو تا این جا هستیم؛ ولی من فکر می کردم شما تا اسم حضرت زهرا (س) بیاید، غوغا می کنید. اعتقادم این بود که در برابر اسم حضرت زهرا (س) از خودتان واکنش نشان می دهید.
در همین حال و هوا دستم به کتانی او خورد. دیدم روی زبانه ی کتانی نوشته است: «حسین سعیدی از اردکان یزد.» همین نوشته باعث شناسایی او شد. همان جا برایش یک زیارت عاشورا و روضه ی حضرت زهرا (س) خواندم.

راوی:حاج حسین کاجی 

منبع:کتاب کرامات شهدا


دعا کنید من آدم شوم!

شخصی به حضرت آیت الله بهاء الدینی عرض کرد:
 آقاجان! دعا کنید من آدم شوم!

آقا فرموده بودند:
«‌با دعا کسی آدم نمی شود». شده است بدون ریختن چای خشک در آب جوش، چایی بخوری؟ شده است بدون مایه زدن به شیر، پنیر درست شود؟‌ شده است بدون خوردن آب و غذا سیر شوی؟ شده است بدون الکتریسیته، لامپ روشن شود؟ ??بدون علم و عمل صالح نیز آدم شدن محال است!!( داستانهای کوتاه، ج1،ص 95 )