سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماندن در صف عاشورایی امام عشق تنها با یقین مطلق بدست می­آید.

معرفی شهیدان 8 سال دفاع مقدس کشورمان ایران
صفحه خانگی پارسی یار درباره

منتظر امام زمان

میدونید امروز به چی فکر میکردم؟!
 به این که خجالت میکشم که اسمم را گذاشته ام منتظر اما زمانی که دفتر انتظارم را ورق میزنم میبینم که فضای مجازی را بیشتر از امامم میشناسم!!
حتی گاهی صبح آفتاب نزده آن را چک میکنم... اما دعای عهد و پیمان با امامم را...
خیلی شرمنده روی ماهش هستم.. خیلی..


پسر حضرت آقا؟

روایتی خواندنی از سفر اخیر آقا سید مجتبی خامنه ای به مشهد جهت عیادت از آیت الله واعظ طبسی
روایت مدیر مسئول خراسان از مشی فرزند رهبر انقلاب:
پرواز که نشست منتظر بودیم درهای هواپیما باز شود میان مردم حاج آقا مجتبی پسر آقا را دیدم که آقای بروجردی هم کارشان بودند. میان مردم پیاده شدند فکر کنم خیلی ها کنجکاو بودند ببینند که آیا ایشام با خودروی اختصاصی پاویون می روند یا نه. با شناختی که داشتم می دانستم جوابش چیست اما چون فاصله داشتیم این جواب را شخصا ندیدم. درهای اتوبوس که باز شد تا پیاده شویم من و خیلی های دیگر جواب را دیدیم ایشان هم بین مردم از اتوبوس پیاده شدند. حالا دیگر من هم کنجکاو شده بودم ببینم ایشان کجا و با چه خودرویی سوار می شود. به پائین پله ها که رسیدند آقای بروجردی از ایشان جدا شد چون خودروی پلاک قرمز وی پایین پله ها منتظر بود. از نظر من طبیعی بود که حاج آقا مجتبی هم همانجا سوار خودرو شود یعنی اگر من جای ایشان بودم چنین عمل می کردم اما دیدم ایشان رفت سمت جایی که خودروهای عادی می آیند مسافران شان را پیاده می کنند و مردم سوار تاکسی می شوند.
فردی که کنار ایشان بود و من فکر می کردم محافظ است با علاقه و شوری ویژه در حالیکه مصافحه می کرد از ایشان خداحافظی کرد تازه فهمیدم شخصی از مردم است که فرصت را غنیمت دانسته و خیلی راحت هم کلام فرزند رهبر انقلاب شده.
حاج آقا مجتبی بعد از خداحافظی با وی جایی که همه مسافرانشان را پیاده و سوار می کنند، سوار خودروی پژو 405 بدون شیشه دودی شد و رفت و من با خود گفتم بیخود نیست که هیچ کس برای مردم ، "آقا" نمی شود چون هیچ کس مثل "آقا" و تربیت شدگان توسط ایشان ‏مردمی  نمی شود.


طنز شهدا

جناب سرهنگ:

اسمش یوسف بود. اما بخاطر انظباط و لفظ قلم حرف زدنش ما بهش مى گفتیم جناب سرهنگ.
دو سالى مى شد که اسیر شده بود و با ما تو یک اردوگاه بود.
بنده خدا چند بار افتاده بود به التماس که جان مادرتان این قدر به من نگویید جناب سرهنگ.
کار دستم مى دهیدها. اما تا مى آمدیم تمرین کنیم که دیگر به او جناب سرهنگ نگوییم ، باز از دهان یکى در مى رفت و او دوباره مى شد جناب سرهنگ.
تا اینکه یک روز در آسایشگاه باز شد و یک گله عراقى مسلح ریختند تو آسایشگاه و فرمانده شان نعره زد:
«سرهنگ یوسف ، بیا بیرون!»
یوسف انگار برق سه فاز ازش پریده باشد ، پا شد و جلو رفت.
فرمانده که درجه اش سرگرد بود گفت:
«چشمم روشن. تو سرهنگ بودى و ما نمى دانستیم.»
یوسف با خنده اى که نوعى گریه بود گفت:
«اشتباه شده من...»
- حرف زیادى نباشه! ببرید این قشمار را! (قشمار: مسخره) تا آمدیم به خود بجنبیم یوسف را کَت بسته بردند و دست ما به جایى نرسید.
چند مدّتى گذشت و ما خبرى از یوسف نداشتیم و دل نگران او بودیم و به خودمان بد مى گفتیم که شوخى شوخى کار دست آن بنده خدا دادیم.
چند ماه بعد یکى از بچه ها که به سختى بیمار شده بود و پس از هزار التماس و زارى کردن به عراقی ها به بیمارستان برده بودند ، پس از بهبودى برگشت اردوگاه تا دیدیمش و خواستیم حالش را بپرسیم زد زیر خنده.
چهارشاخ ماندیم که خدایا مریض رفت و دیوانه برگشت!
که خنده خنده گفت:
«بچه ها یوسف را دیدم!»
همه از جا پریدیم:
یوسف!
- دست و پایش را شکسته بودند؟
- فکش را پایین آورده بودند؟
- جاى سالم در بدنش بود؟
- اصلاً زنده بود؟!
خندید و گفت:
« صبر کنید. به همه سلام رساند و گفت که از همه تشکر کنم»
فکر کنم چشمان همه اندازه یک نعلبکى گرد شد!
- آره ، چون نانش تو روغنه بردنش اردوگاه افسران ارشد. جاش خوب و راحته. مى خوره و مى خوابه و زبان انگلیسى و آلمانى و فرانسه کار مى کنه.
مى گفت بالاخره به ضرب و کتک عراقی ها قبول کرده که سرهنگ است.
و بعد از آن ، کلى تحویلش گرفته اند و بهش مى رسند.
یک هو یکى از بچه ها گفت:
?بچه ها راستش من تیمسارم?

منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک


مناجات زیبای دکتر چمران


خدایا ...

از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت

اما شکایتم را پس میگیرم ...

من نفهمیدم! فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تو باشد ...

گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست ،
معنایش این نیست که تنهایم ...

معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت ...

با تو تنهایی معنا ندارد !

مانده ام تو را نداشتم چه میکردم ...!

دوستت دارم ، خدای خوب من ...


زهرا یعنی چه؟


راوی می گوید از آقا امام صادق علیه السلام پرسیدم:
چرا حضرت فاطمه سلام الله علیها، زهرا نامیده شد؟
پس امام فرمود: زیرا آن گاه که او در محراب می ایستاد نورش به آسمانیان می تابید همان طوری که نور ستارگان?? به اهل زمین می تابد.

علل الشرائع جلد 1 صفحه 181