خاطرات شهدا
خاطرات شهدا
مادرم نمی گذاشت ما غذا درست کنیم ،پدرم نسبت به غذا حساس بود؛ اگر خراب می شد، ناراحت می شد.
تا قبل از عروسی برنج درست نکرده بودم.
شب اولیکه تنها شدیم، آمد خانه و گفت:
« ما هیچ مراسمی نگرفتیم. بچه ها میخوان بیان دیدن. می تونی شام درست کنی؟»
کته ام شفته شده بود.
همان را آورد، گذاشت جلوی دوست هاش. گفت :
« خانم من آشپزیش حرف نداره، فقط برنج این دفعه ای خوب نبوده وا رفته. »
یادگاران، جلد سه، کتاب شهید مهدی باکری، ص 11